خب عجب چیزی شد خخخ

ساخت وبلاگ

سلام بر تمام دوستان گرامی و همراهان عزیز

وای چقدر بدم میاد از رسمی حرف زدن....خب امروز دیگه وبم واقعا یک ساله شد:))) و اومدم قبل اینکه دل نوشته بذارم راجبه خودم یه ذره حرف بزنم...دوستان و زهرام که هرچی سوال داشتن از من پرسیدن..کلن یه بیورگرافی نصفه نیمه از من شنیدن :/

ولی اخه وزنمو که خودم اصلا نمیدونم هیچ وقت هم دوس ندارم بدونم ولی خوب هیکله بدنه خوبه و خداروشکر عیبی نیست به قول خواهرم مثل بقیه خانواده گلابی شکل نیستم یا مثل دوستم کمرم تو رفتگی نداره و گف کاش مثل علیرضا بودم خخخخ خدایی چقدر تعریف کردم ولی خداروشکر بدون بدن سازی رو فرم هستم و میمونم و یه فیلمی که خیلی دیونشم از دیونه هم دیونه تر شرلوک هولمزه از فکر کردنش از ساختار ذهنی که داشت خوشم میاد و به معنای کامل عاشقشمممممم

رو لپ تاپ کاملش رو دارم تا فصل چهارش اونم با بالاترین کیفیتش:))))

و اینکه یه سریا گفتن مگه صورتی دوس نداشتی...اوم آره خب دوسش دارم ولی بین این دو آبی فیروزه ای را برگزیدم خخ ولی الان که فکر میکنم صورتی خیلی نازتر وارامش بخش تره

دو روز پیش شخصیت آذری ماه ها باز شد گفتم نگاهی بهش بکنم ببینم چی میگه اولش که خوب بود ولی دو خط بعدش نوشت گاهی وحشی میشوند://////// اخه بگو ادم.....من کجام وحشیه ..منکه تا حالا ت. عمرم داد هم نزدم اصلا این نسبت ها بهم میخوره عجب ها

و اینکه دیونه ی فیلم های ترسناکم داشتم تو گروهی حرف میزدم بحث رفت رو ترسناک من حرف میزدیم با یکی دیگه بقیه از شدت خشم میخواستن بکشن مارو خوب چیکار کنم فیلم ترسناک دوس دارم و من حتی شده شب ها فیلم ترسناک میدیم با دوستامون شب که میشد راجب لحظات ترسناک عمرمون حرف میزدیم ..من آنابل یا هرفیلم دیگه ای نتونسته منو در حد مرگ بترسونه بعد یکی اومد میگفت انابل خیلی ترسناکه واییی بعد من و یکی دیگه که هیچ ترسی از انابل حس نکردیم فقط نگا هم کردیم اینجوری :/

خب و اینکه هنوز شهربازی در ایران پیدا نکردم که من رو هیجان و ترس برسونه:/

با خانواده و دوست خواهرم که عروسی کرده بودو بچه 11 ساله داشت رفتیم شهربازی بعد شوهر دوست خواهرم یه چیزی توجهشو جلب کرد ..دنیای مجازی بعد قبل اون هروقت از کنارش رد میشدم یه اقا در حال جیغ زدن و افتادن رو زمین بود وبقیشو دستشونو میگرفتن:/

خب اون رفت و طبق معمول در حال افتادن بود و منم کمرم شکست از اس بس کمرشو گرفتم تا نیفته...وزنش هم که زیاد

بعد اون شوهر خواهرم رفت اونم مثل بقیه جیغو ترسو اینا و برادرم رفت اونم هی میخواست بیفته دیگه زد به کلم گفتم برم و رفتم

و از لحظه گذاشت رو چشمام نه جیغی نه دادی و نه هیچ حرکتی هی میگفتم اقا این چیه ترس ندارهه که ..بعد هی تکونم میدادن مثلا بترسم و منم میگفتم تکونش ندین نمیترسم و دیدم اومدم پایین کاسبیشو خراب کردم خخخخ خب چیکار کنم نترسیدم و تو اونجا وسایل ترسناک هم بودا ولی من عاشقشون بودم و خانوادم همه فراری:/

خب خیلی راجبه خودم گفتم

اگه سوالی مونده بگین جواب میدم:)

صندلی داغ شروع شد...
ما را در سایت صندلی داغ شروع شد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faram-for-youc بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 31 خرداد 1397 ساعت: 17:08